|
یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : tiyara najafi
اینم تومدرسه بودیم..بالایی منم پایینی خواهرم..جریانش اینه که من
تومدرسه کتونی میپوشیدم مدیرمون بیخودبهم گیرمیدادمنم ی روزروش
اب ریختم..حقش بود..وای اونم مدیرمون چاق چاق..
..دوویددنبالم..حالابیاوفرارکن....منم گفتم اون چاقه هرجایی
نمیتونه بیادپریدم روپنجره میبینیدکه..بخاطرشباهتیکه باابجیم داشتم
فکمیکردپارمیدامنم..من رفتم پنجره بالایی ابجیمم اومدپایینی..مدیرمون
حسابی کلافه شده بودبعدش مامانم اومدمدرسه برای پرسیدن وضعیت
درسم..معلماهمه گفتن عاااااااالیه..ی هویی مدیرمون اومدوای وای وای..گفت اونروز..منم گفتم خانوم من نبودم..گفت ااا دختره بی چشم وروپس کی بوده..گفتم خانوم من اونروزاصلامدرسه نیومدم مریض بودم..وووووواه بخیرگذشت اا..ورنه مامانم....این شیطونی نبودااافقط عکسمو..نظرات شما عزیزان:
|