|
یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 13:19 :: نويسنده : tiyara najafi
گفتم که زیاد شیطون نیستم.
این خاطره ......... بهتره بگم فاجعه ای رو که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به وقتی که سال دوم دبیرستان بودم:
یک روز بارونی بود که تو مدرسه مراسم داشتیم و همه باید توی نمازخونه جمع میشدیم طبق معمول گروه ما آخرین نفراتی بودن که وارد شدن . چونکه بارون داشت میبارید همه کفشاشونو جایی گذاشته بودن که بارون توش نریزه ماهم کفشامونو گذاشتیم زیر بالکن و رفتیم تو .
وقتی که اومدیم بیرون دیدم یک لنگه کفشم نیست مات و مبهوت داشتم دنیال کفشم بالای درخت و تو سطل آشغال میگشتم (آخه همیشه کفشای بچه ها رو مینداختم این جور جاها)
که یک دفعه چشمم خورد به کفشم چشمتون روز بد نبینه.
کفشمو گذاشته بودن زیر ناودون .وااااااااااای کفش پر از آب و چهره ی عصبی و در هم من اون لحظه دیدن داشت . نمیدونستم از فرط عصبانیت چی کار بکنم . خلاصه کفشمو پوشیدم و با همون وضعیت تا زنگ آخر تو مدرسه بودم
نتیجه: هیچ وقت با کفشای دوستاتون شوخی نکنید تا یک همچین بلایی سرتون نیاد
نظرات شما عزیزان:
|